برای تمام ِ با هم بودنهای مجازی و بیهم بودنهای واقعی ...
زندگیهای مجازی.. زندگیهای اسکایپی.. آدم مینشیند پشت ِ لپ تاپ و چهار تا دکمه را تق و تق و تق میزند و یک هو یک آدمی در یک شهر یا کشور دیگری روی صفحه ظاهر میشود و… سلام و احوالپرسی و دلتنگی و حرف و حرف و حرف.. بدون اینکه این دو نفر بتوانند دستهای هم را بگیرند.. دستهای هم را محکم بگیرند .. سلام و احوالپرسی و دلتنگی و حرف و حرف و حرف و اشک .. بدون اینکه این دو نفر بتوانند اشکهای هم را پاک کنند.. یا دستهایشان را بگذارند دو طرف صورت هم.. بدون اینکه بتوانند عمق چشمهای هم را خوب نگاه کنند.. سلام و احوالپرسی و حرف و حرف و حرف .. بدون اینکه این دو نفر بتوانند همدیگر را در آغوش بگیرند .. یا سرشان را روی شانهی همدیگر بگذارند…. انسان بودن بوی پلاستیک گرفته است.. بوی سیم و خازن و امواج الکترومغناطیسی گرفته است.. انسان بودن سخت بیمار شده است .. این با هم بودنهای دور .. این با هم بودنهای خشک .. این با هم بودنهای خالی از حس ِ بی نظیر ِ لامسه .. این با هم بودنهای غمگین .. این با هم بودنهای مصنوعی.. ما انسان را رعایت نکردهایم .. ما عشق را رعایت نکردهایم.. ما همه چیز را به دستهای زمخت و خشن تکنولوژی سپردیم و خودمان در دورترین نقطهی ممکن ِ با هم بودن نشستیم.. ما به انسان خیانت کردیم.
از یاد مبر
که ما
من و تو
عشق را رعایت کردهایم.
از یاد مبر
که ما
من و تو
انسان را رعایت کردهایم.
خود اگر شاهکار ِ خدا بود
یا نبود.
" احمد شاملو "