وقتی هوای آمدنت احتمالی است
حتی صدات یک هیجان خیالی است
امشب درون هرچه منم دست وپا زدم
گوشی نبود هرچه خودم را صدا زدم
انگار سالیان درازیست مرده ام
اما هنوز هم به کسی دل سپرده ام
خون خورده ام که جای دلم دلبری کند
تا در خیالهای خوشم داوری کند
اینجا به احتمال فراوان نمیرسیم
هرقدر میرویم به پایان نمیرسیم
از فکرهای توی سرم سوز میکشم
هی حسرت گذشتن دیروز میکشم
سلول انفرادی من است سینه من
تنها خیال سرخ تو گنجینه من است
گنجینه ای که بر سر آن مار خفته است
یک اژدها که آن ور دیوار خفته است
تا آمدی سراغ دلم بازی ات گرفت
تا عاشقت شدم دل ناراضی ات گرفت
امشب اتاق وهم عجیبی ست در سرم
این شعر تلخ حک شده در ذهن دفترم
من قول داده ام ،به هوای تو زنده ام
من زنده ام هنوز ، برای تو زنده ام